سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 722021

  بازدید امروز : 13

  بازدید دیروز : 115

تکلیف الهی

 
در دگرگونى روزگار گوهر مردان است پدیدار . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: همایون سلحشور فرد ::: جمعه 95/12/13::: ساعت 7:46 صبح

رنجنامه های دهه هفتاد/23

آهای شهدا! برای چه می آیید؟! ... آیا هنوز به من امیدوارید؟!

سخنرانی منتشر نشده سردار قاسمی/2- مراسم تشییع 700 شهید تفحص شده دفاع مقدس

دهه هفتاد/ایّام فاطمیه/مقابل ستاد معراج شهداء

فرازهایی برگرفته از متن سخنرانی:

... به بهانه رجعت 700 گُل

نمی دانم چرا هر از گاه یک بار به دیدن ما می آیید؟ و چرا دوست دارید آخرین دست و پا زدنم را در این منجلاب ببینید؟!

تعجّبم که چگونه شهیدید و شاهد؟! مگر ندیدید که دیروز بعد از اینکه در دقیقه نود متوجه شدم که سالگرد حاج قاسم دهقان -شیر گردان کمیل- است خود را لنگان لنگان به بهشت زهرا(سلام الله علیها) رساندم و در آنجا به جز عیال و 4 فرزندش را ندیدم؟

آری، همان حاج قاسم دهقان که خدا او را نگه داشت تا یک یک بچه های گردانش را بعد از گذشت 10 سال از والفجر مقدماتی و والفجر 1 از طلاییه بیرون بکشد و خودش هم در یک سانحه معراج گونه به بالا سفر کند.

آی شهداء! مگر نمی بینید که در این چند سال کوتاه نه تنها نتوانستم آرزوی شما را -که خیال می کردید اگر از جبهه برگردیم بتوانیم قانون «از کجا آورده اید؟!» بهشتی ها را پیاده کنیم-  جامه عمل ببخشیم؟ اما به من نیز سهمی رسیده است که نمک گیر شده ام!

مگر نمی بینید که دیگر ما راهمان را عوض کرده ایم (... این دفعه دیگه نه با مسؤولی کار داریم نه مقامی نه ... این دفعه خطاب و سخنمان مستقیم با این 700 شهید است که برای چه می آیید شما؟!) مگر نمی بینید که دیگر ما راهمان را عوض کرده ایم و از شما فقط اسمی و لقلقه زبان در سخنرانی هاست؟!

مگر نمی بینید که تمام تلاش امروز من و امثال من این است که دوستان و هم بازی های غارتگر بیت المالم را که از دستشان نمک گیر شده ام نجات دهم و به چیز دیگری نمی اندیشم؟!

اگر شهیدید و آگاه، مگر نمی بینید که دیگر غیرت و تعصبی برایم نمانده تا در مقابل یکی از محرّماتی که به صورت علنی رُخ می دهد قد عَلَم کنم؟!

اگر شاهدید و شهید و بصیر، مگر نمی بینید که پُست های کلیدی را به غرب باروران و کُنش پذیران واگذار کرده ایم تا بکنند آنچه را که دارند می کنند؟!

مگر نمی بینید که با صدور مجوّز به صدها جریده ی ریز و درشت، تمام قاموس شیرازه ی نظام خمینی(رحمة الله علیه) را به بازی گرفته اند و حتی بعد از اعتراض عده ای قلیل غیرتمند در دادگاه های فرمایشی با اندکی جریمه های سر کاری، آزادانه به ریش ما می خندند؟!

مگر همین دیشب که از ایّام متعلّق به شهادت خانم فاطمه زهراست ندیدی که برادر مسؤول کمیته تفحّص شهداء وقتی چگونگی انجام عملیات تفحّص شهداء را از داخل خاک عراق و پشت کانال ماهی توضیح می داد، آنچنان صدای نکره و شیطانی سوت و کف ناشی از سرمستی عروسی یک بی دین از خدا بی خبر در یکی از همین کوچه های نه بالای شهر! که همین سی متری جی خودمان بلند بود که اصلاً نتوانستم بفهمم که چه می گوید؟!؛ اگرچه که به نیروی انتظامی هم زنگ زده و شکایت کردم، امّا جوابی که شنیدم، مگر شما شهداء نشنیدید؟!

عزیزان! باورتان بیاید که ما راه جدیدی را انتخاب نموده ایم و اسمش را گذاشته ایم جامعه مدنی و دیگر حاضر نیستیم که آن تعبیر آقایان کلّه خشکی های شما و امامتان -که سعی داشت همه عالَم را بگیرد و تا عُمر دارد بجنگد و مبارزه بکند- را ادامه بدهیم!

اگر شما شاهدید و سمیع، مگر صدای نحس خوانندگان قدیم و جدیدی های قدیم نما را -که شبانه روز از رادیو پیام دارند من و امثال من را به گذشته ی سر تا پا لجن و حرامم پیوند می زنند- نمی شنوید؟!

مگر شما شهداء اشتیاق نسل جوان ما را برای دیدن فیلم مسخره تایتانیک و بر تن کردن لباس همان هنرپیشه را -که آمریکایی ها مجانی در مدرسه مان منتشر می کنند- نمی بینید؟!

راستی شما گوشه ای از برنامه های 5 کانال تلویزیونی ما را -که سعی دارد من و فرزندانم را سرگرم کند تا خدای ناکرده هوس نگاه کردن ماهواره به سرم نزند- می بینید؟!

مگر نمی بینید که اگر حتی از حال و هوای شما برنامه ای چون «روایت فتح» پخش شود، پشت بندش آنچنان موسیقی جاز و برنامه های شاد می گذارند که نکند آن حال معنوی و نشئه ایجاد شده از خلوص و معنویت و صفا و پاکی و صدق شما حتی در من و امثال من -نه چند ساعت!- که چند دقیقه ای نیز باقی نماند؟!

مگر نمی بینید و نمی شنوید که بر و بچه های شیمیایی هر یکی دو ماه از کنج بیمارستان هایی چون ساسان و یا در منازلشان آخرین نفس ها را زده و غریب وار جان می دهند؟!

و مگر نمی بینید که حتی برای تشییع جنازه تان نیز وقت ندارم، چرا که جلسه دارم برادر، جلسه! و برای تشییع تو از قبل برنامه تو را در کارتابل من نگذاشته اند!

راستش می ترسم اگر آقا امام زمان(عج) هم ظهور کند من درون این اتاق های مسخره درون جلسه باشم!

برای چه می آیید؟! برای چه می آیید؟!

مگر تو ای فرهانی مدّت یک سال نیست که آمده ای و اعضاء خانواده ات به بهانه اینکه پدر و مادرت دیگر پیر شده اند و طاقت دیدن برگشتن جنازه تو را ندارند و اینکه ممکن است سکته کنند و چه، از تحویل و تشییع جنازه ات نیز سر باز می زنند؟!

اگر چه که واقعاً هنوز هم نمی دانم این کار دالّ بر بی بضاعتی مالی خانوادگی شماست یا چیز دیگر؟!

مگر نمی بینید که نه تنها نسل جدید و به دور از کوران جنگ، که فرزندانتان را -که به ما امانت سپرده بودید- نتوانستیم حفظ کنیم؟!

مگر شاهد جان دادن روزمره ی جانباز، سیدموسوی -که لخته گوشتی ست امروز روی ویلچر افتاده- نیستید که همین دیروز دکتری شخصی به او گفت «حاضرم شما را عمل کنم، 50-50 ممکن است پیوند نخاع موفق شود و ممکن است نه! لکن اول باید یک میلیون و پانصد هزار تومان به حساب بریزی، چون بیمارستان شخصی است»!؛ گفتم «ویلچر!» -هه!- و یادم افتاد که حداقل دلخوشی تو در دنیا این است که هر 4 سال صبر کنی تا بنیاد جانبازان به تو یک ویلچر ایرانی تقدیم کند!

چرا شهداء دست از سرمان برنمی دارید؟! و هر بار با آمدنتان کلام امام(ره) را در خصوص شما و آزادگان به یادمان می اندازید! ...

مگر نمی بینید که حتی هزار هزار که می آیید تشییع شما را به یک نیمه روز جمعه سر و تهش را هم می آوریم و حاضر نیستیم با تک تک شما در اداره و محله و دبستان کار تبلیغی کنیم؟!

چرا که شاید چند روزی بیشتر در شهر بمانید و آنگاه تضادهای هر چه بیشتر ناشی از شفافیّت شما و کثافت من در جامعه رو شود!

مگر امسال شاهد ساحل و دریای ما و مناطق آزاد -هه!- مناطق آزاد نبودید؟!

آیا هنوز شهداء به من امیدوارید؟! و فکر می کنید راهی برای نجات من از این منجلاب وجود دارد؟!

شما را به خدا دست از سرمان بردارید و بگذارید در این مستی کاذبی که این ناجوانمردها برای زن و فرزندانم درست کرده اند غوطه ور باشم و از سُکر موقت آن سرخوشی شاید کابوس های جنگ که نه! خواب های خوش ایّام طلایی را دیگر فراموش کنم!

برای چه می آیید و آرمش خاطر ما و آقایان را مکدّر می کنید؟!

مگر نمی بینید که حتی شما را تریلی تریلی تشییع می کنند؟! سه هزار شهید! (بوسنیایی آمده بود در مقابل مسجد دانشگاه تهران گفت «این ها چیست؟» گفتم «سه هزار شهید!»، گفت « آیا این مراسم سمبلیک است؟!-?This is Symbol» گفتم «والله قسم سه هزار شهید است درون این تابوت ها!» باور نمی کرد، فکر می کرد کارناولی ست!

واحد شمارش تریلی را برای تیرآهن به کار می برند و این ها از برکت خون این شهداء که هر بار هزار هزار می آیند ما تریلی تریلی واحد شمارش مان است!

مگر نمی بینید که برای تشییع شما نیز به غیر از جمعی دیوانه و عاشق و درد کشیده و جانباز و مفقود داده به دنبالتان نیستند؟!

(آهای شهداء! تکلیف ما را باید مشخص بکنید امروز!) ما دیگر دوست نداریم پشت نوشته روی پیراهن شهید محسن رقابی را که نوشته بود «إنْ کَانَ دِینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلَّا بِقَتْلِی یَا سُیُوفُ خُذِینِی» دیگر نمی خواهیم آن جملات غیرتی را به یاد بیاوریم چرا که ممکن است رگ غیرتم گُل کند و آن گاه که شاهد یکی از رشوه خواری های عادی و متداول در ادارات و تشکیلات قضایی و دارایی و کلانتری ها هستم، بخواهم کافه را به هم بریزم!

اما چقدر خدا را از بابت اعمال احمقانه ای که منافقین هر از گاه یک بار انجام می دهند و عزیزانی چون لاجوردی را به شهادت می رسانند، خوشحالیم!

که اولاً اجر شهادت همان  چیزی است که مرد خدا برایش کار می کند و زهی سعادت برای همچو او و آنانی که بی صبرانه به دنبال تیرهای سرگردان اند و استقبال می کنیم!

و دوماً بعضاً سفید شدن رنگ آقایان که چُرت شان با شنیدن این اخبار پاره می شود که «نکند سراغ ما هم بیایند؟!» نه آقاجان! با تو کاری ندارند، شما الحمدلله در خط آقای رجوی هستید و از بابت شما خطری نظام را تهدید نمی کند!

و سوم اینکه مجدّداً بر وبچه های بسیج مسجد عزیز می شوند! بله، همان نیروهای علّاف و بیکار و ارزان از دیدگاه شما دوباره شب زنده داری می کنند تا حضرت عالی تخت بخوابی و روز از نو و روزگاری از نو!

برای چه می آیید؟! برای اینکه در گوشم یک بار دیگر کلام پیرم را زمزمه کنید که «اگر خمینی یکه و تنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت ‌پرستی است ادامه می ‌دهد و به یاری خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام - این پابرهنگان مغضوب دیکتاتورها- خواب راحت را از دیدگان سرسپردگانی که به ما ستم می کنند سلب خواهد کرد!»(1)

و یا آنجا که می گفت « اگر بند بند استخوان هایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله های آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی مان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز امان نامه کفر و شرک را امضا نمی کنیم»(2)

یا آنکه می گفت «من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام می‌کنم که اگر جهانخواران بخواهند در مقابلِ دین ما بایستند، ما در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست»(3)

نه! نه! نه! حالا دیگر این شعار بر و بچه های 20 ساله حزب الله لبنان است که در آن منجلاب فساد با رایحه ی کوچکی از این انقلاب و مجاهدت شما نشئه شوند و چون صلاح غندور و علی اشمر و یحیی عیاش، مواد منفجره به خود وصل کنند و با انجام عملیات های استشهادی و رمز یا فاطمة الزّهرا(سلام الله علیها) به پایگاه های صهیونیستی یورش برند.

بله، آن اداها که شما شهداء و شما رزمندگان و بر و بچه های کربلای 5 آن روز در می آوردید و قبر می کندید و درونش شب ها به راز و نیاز می پرداختید که یادتان نرفته است؟! امروز دیگر کار بر و بچه های اقلیم التّفاح جنوب لبنان است که از خدا طلب مغفرت و شهادت و شفاعت کنند!

بله برادر! بله برادر! من خیلی عوض شده ام! برادر، خیلی!

سالی یک بار چطور بشود به بهشت زهرا(سلام الله علیها) بروم و یا در دفترم سالروز عملیاتی را داشته باشم.

یادت نیست که همین ماه گذشته شانزدهمین سالگرد 4 اسیر دلاور در چنگال دژخیمان صهیونیست -که خیلی ها یادشان نیست و نمی دانند(نسل جدید را که وِلِش! قدیمی ها را می گویم)-، احمد متوسلیان، تقی رستگار، کاظم اخوان، سیدمحسن موسوی بود و نه تنها کسی دم نزد و از صدها روزنامه ای که به دروغ خود را مدعیان دفاع از آزادی می نامند، فقط یکی از آن ها چند خطی دم برآورد و فقط یک مراسم محقّرانه در یک مسجد دولت آباد تشکیل شد و بس! که هنوز از بابت انجام آن مراسم نیز بچه های بسیج مسجد بدهکارند!

بله، در سالگرد اسارت احمد متوسلیان، شیر خیبرشکن خرّمشهر؛ کاظم اخوان، مسؤول عملیات ستاد جنگ های نامنظم؛ و عکاس و خبرنگار جمهوری اسلامی در لبنان و سوریه و ایضاً سیدمحسن موسوی کاردار شما در لبنان.

آقایان! چرا از مطالبی که در ما و نسل جدید احساس غیرت و جنگاوری و دفاع از ناموس و این برداشت ها می شود ابا دارید؟!

در همین زمان که شعار فشار اقتصادی را سر می دهید چرا در وزارت خانه هایی چون خارجه فقط برای اینکه یک آقا مثلاً سفیر ما بوده است در سوریه، ده ها تودیع در لبنان و سوریه با هزینه های گزاف و آنچنانی گرفته می شود که فقط یک سری بیایند و بخورند و بریزند و بچاپند که چه؟!

هنوز هم چرخش و گردش در وزارت خانه های ما و حیف و میل بیت المال!

اگر می خواهید بسازید والله قسم نیروهای سرباز ما که در این مملکت در سپاه و ارتش وِل اند، وِل اند! اگر هر کدام یک درخت بکارند و آب دهند جنگل این مملکت را برمی دارد، جنگل!

آقایان شعار بس است! کمتر ما را بازی دهید! دلتان را خوش کرده اید فلان مقام مملکت اروپایی در مورد ما اظهار نظر مثبت کرد! فرانسه گفت فلان! آلمان گفت فلان!

تو را به خدا دیگر شهداء نیایید! تو را به خدا دیگر  نیایید! بگذارید کمی استراحت کنیم، ما می خواهیم بخوابیم، مصدّع اوقات ما نشوید!

امّا این را نیز می دانیم (نگویند منفی صحبت کرد و ... خیلی فاصله است بین من بدبخت فلک زده و آن ها)

امّا این را نیز می دانیم که شما با معرفت اید. شاید اینکه سراسیمه هزار هزار می آیید یا هنوز کوره امیدی هرچند کوچک در من می بینید که می تواند مرا نجات دهد و یا اینکه هراسناک می آیید که خدای ناکرده زن و فرزندانتان دست به نامحرم دراز نکنند و به گناه آلوده نشوند.

و یا آنکه دیگر دلتان برای پدر و مادر پیری که بیش از 10 سال است چشم انتظار اند تنگ شده و می آیید تا قبل از دق کردنشان صورت باصفا و نورانی شما را زیارت کنند؛ و هر علّت دیگر. 

اما همه این ها را گفتم تا سبک شوم.

شما را به خدا! شما را به آن چفیه های سبز و سرختان! شما را به آن استخوان ها و پلاک های سوخته قسم! شمارابه آن پیراهن های پوسیده که در پشتش نوشته بودید «می روم تا انتقام سیلی زهرا(سلام الله علیها) را بگیرم» قسمتان می دهم که باز هر چند ماه یک بار سری به ما بزنید و شما 4 انگشتتان را بر روی جسد مهلک من گذاشته و برای ما فاتحه بخوانید، شاید که مستوجب رحمت حق شویم.  

آقا سیدمرتضی! این جمله ی تو نیز همیشه آویزه گوشم است که «چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد؛ باب جهاد اصغر بسته شد، باب جهاد اکبر که بسته نیست.»  

این را نیز می دانم که هنوز خیلی از شماها دوست ندارید تا پیدایتان کنند و می خواهید که زهراگونه مفقودالأثر باشید.

شا مثل سیدمرتضی قدر زمین هایی چون فکّه و طلائیه را بهتر می دانید؛ آنجا بوی دیگری دارد؛ بوی غربت، بوی حضور قدسیان، بوی حضور خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها)

امّا باز به خاطر نجات ما، به خاطر همان مشتی گری و جوانمردی تان سری به ما بزنید؛ امروز بیش از پیش به عنایت شما نیازمندیم.

ما از شما معذرت می خواهیم که واژه قتل را به جای شهادت در خبرگزاری ها برای لاجوردی هایمان به کار می برند!

شما بیایید و باز هم برای تذکر دادن عفاف و حجاب در جامعه به زنان و خواهران و حتی دختران کوچک تان که آن روز چند سالی بیشتر نداشتند و امروز راهی دانشگاهند و مجبورند با آمدنتان بار دیگر وصیت نامه ی بابا را برای خود و هم کلاسی هایشان در خصوص فاطمه وار و زینب گونه عمل کردن بخوانند.

شما بیایید تا ما مجبور شویم بار دیگر وصیت نامه ی امام عزیز را -که به برو بچه های کربلای 5 نوشت- بخوانیم که در پیام قطعنامه گفت «بغض و کینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید و با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگیرد و بدانید که پیروزی از آن شماست» (4)

شما بیایید تا ما شاید با دریافتن شکاف عمیق و  فاصله بین خود تا شما و خدا، خود را اصلاح کنیم و خود را در این سوق المکاره ارزان نفروشیم.

شما بیایید تا ما باز حسرت شهادت را در دل زنده نگه داریم.

و دعایی از سید شهیدان اهل قلم: «ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای! دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش»

والسّلام علی یوم ولدتم و یوم استشهدتم و یوم یبعث حیاً


پخش صوت از سایت روشنگری

دریافت فایل صوتی با حجم 3.7 MB

پی نوشت ها:

1-فریاد برائت/ 6 مرداد 1366/ صحیفه امام خمینی-جلد 20- صفحه 318

2- صحیفه امام خمینی-جلد 21-صفحه 98

3- صحیفه امام خمینی -جلد 20 -صفحه 325

4- پیام استقامت/ سالروز فاجعه کشتار مکه و چند روز پس از اعلام رسمی پذیرش قطعنامه 598 / صحیفه امام خمینی- جلد 21 - صفحه 96


 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

لوگوی دوستان

 

درباره خودم


تکلیف الهی

همایون سلحشور فرد
زبان و قلم، شمشیر ماست برای دفاع از حق و حقیقت و زدن باطل؛ در ضمن کارشناس بهداشت محیط هستم و کارشناس ارشد آموزش بهداشت و ارتقاء سلامت
 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

اشتراک